سلسله درسهای اسلام شناسی- درس نهم
اسلام آرایشی - اسلام پیرایشی – قسمت 22
الف - اسلام پاسخگو - اسلام ایدئولوژی:
همه کسانی که اندک آشنائی با اندیشه معلم کبیرمان شریعتی دارند این حقیقت را خوب میدانند که یکی از دردهای مزمنی که پیوسته شریعتی از درد آن مینالید و پیوسته فریاد میزد که؛ اسلام با تخصصی شدنش (از قرن چهارم به بعد) سنگین شده است و با سنگین شدنش دیگر قدرت حرکت و خلاقیت خود را از دست داده است و به جای این که برای مسلمانان یار شاطر باشد بار خاطر شده است! او در این رابطه یک سوال تاریخی مطرح کرد که؛ چرا اسلام با این همه دیسیپلین ها و رشتههای تخصصی که از قرن چهارم و پنجم تاکنون پیدا کرده است و میتواند هزاران ابوعلی و فخر رازی و شیخ مفید و شیخ طوسی و شیخ نجفی و شیخ انصاری و مطهری و طباطبائی و ملاصدرا و ملاهادی سبزواری و غزالی و سنائی و عطار و... بپروراند،
اما در طول این پانزده قرن قدرت پرورش یک نیمه ابوذر یا نیمه سلمان یا نیمه بلال یا نیمه عمار یا نیمه علی ابن ابیطالب و... نداشته است؟ البته نیاز به تاکید مجدد نیست که این متدولوژی شریعتی بود و او همیشه برای طرح پروژههای بزرگ و کشفیات علمی خودش و برای آنکه جامعه و مخاطبین خود را آبستن نیاز کند، با طرح سوال و پرسشهای بزرگ و عصری و تاریخی و عمیق سعی میکرد تا ابتدا مخاطبین خود را آماده فهم و درک کشفیات علمی خود بکند و پس از آن کشفیات علمی خود را به صورت پاسخ به این سوالها در جامعه و به مخاطبین خود منتق می کرد. تعریف شریعتی از ایدئولوژی اسلامی یا اسلام به عنوان ایدئولوژی عبارت بود از؛ «اسلام پاسخ گو» (البته پاسخگو نه به سوالهای کهنه، بلکه اسلام پاسخگو به سوالهای زمان و نو و عصر)، به همین دلیل شریعتی از طریق طرح سوالهای «تاریخی و زمانی» اسلام سنتی را بدل به اسلام پاسخگو کرد.
از نظر شریعتی برای عصری کردن اسلام و یا تدوین اسلام به عنوان ایدئولوژی (که همان اسلام پاسخگو میباشد) مسئولیت بزرگ پیشگام در هر زمانی این است که اسلام را توسط سوال و پرسشهای عصر و زمانه به حرف در آورد[1] به عبارت دیگر شریعتی معتقد بود که برای عصری کردن اسلام و تدوین اسلام پاسخگو که از نظر او همان اسلام ایدئولوژیک میباشد؛
اولا- باید اسلام را به حرف در آوریم و برای این کار راهی جز این نداریم که اسلام را در برابر سوالهای عصر و زمانه قرار دهیم تا او وادار شود تا به این سوالها پاسخ بدهد.
در ثانی- اسلام پاسخگو باید به سوالهای نو بتواند پاسخ نو بدهد.
به این ترتیب از نظر شریعتی اسلام ایدئولوژیک (یا اسلام پاسخگو یا اسلام عصری) این پتانسیل را دارد تا در هر زمانی تدوین شود. در این رابطه یکی از کارهای سترگ که شریعتی در طول حیات تئوریک خود انجام داد، طرح سوالهای بزرگ و تاریخی و عصری بود که به این وسیله توانست پروژه تدوین «اسلام پاسخگو یا اسلام ایدئولوژیک» را پس از چهارده قرن به سر انجام برساند، طبیعی است که برای فهم و شناخت اسلام (پاسخگو یا اسلام ایدئولوژیک) شریعتی تنها راهی که وجود دارد؛ قبل از این که به پاسخهای شریعتی در رابطه با سوالهای مطرح شده از طرف او تکیه کنیم باید به «سوالهای سترگی» که او طرح میکند تکیه نمائیم و در این رابطه سوالهای تاریخی شریعتی را فهم کنیم و پس از فهم این سوالها است که باید به فهم پاسخهای شریعتی در این رابطه بپردازیم! چراکه حتی اگر پاسخهای شریعتی هم کهنه شود، اما سوالهای شریعتی کهنه نخواهد شد، به عبارت دیگر اهمیت سوالهائی که شریعتی مطرح کرده است بیش از پاسخهای شریعتی میباشد و سوالهای شریعتی در آینده برای هر عصری و نسلی باید مطرح شود تا نسلهای آینده طریقه عصری کردن اسلام (یا اسلام پاسخگو و اسلام ایدئولوژی) را در هر دوره یاد بگیرند. پس ما نباید از پاسخ های شریعتی تقلید بکنیم ولی می توانیم از متدلوژی شریعتی در خصوص این سوالهای تاریخی و عصری و برای تدوین اسلام پاسخگو یا اسلام ایدئولوژی به تاسی تقلید کنیم زیرا اسلام فقط با سوال به حرف در میآید و فقط با سوال روز عصری میشود و با سوال زمانه خصیصه پاسخ گوئی پیدا میکند، درست نمیدانیم! شاید شریعتی این متدولوژی خود را هم از - تاین بی- وام گرفته باشد، چرا که او در این رابطه نظریهائی دارد که بسیار نزدیک به این متدولوژی شریعتی است. تاین بی میگوید؛ یک تمدن یا یک مکتب زمانی میتواند دارای حیات باشد که توانائی آن را داشته باشد تا به سوالهای نو بتواند پاسخ نو بدهد و اگر به سوالهای نو پاسخ کهنه داد، یا به سوالهای کهنه پاسخ نو داد مرگ خود را به دست خویش امضاء کرده است. به هر حال خواه شریعتی این متدولوژی خود را از تاین بی وام گرفته باشد و خواه از کشفیات علمی خودش باشد، این شیوه همیشگی او بود که همیشه با قرار دادن اسلام در برابر سوالهای بزرگ روز آن را وادار به حرف زدن میکرد (این موضوع رمز تطبیقی بودن اسلام شریعتی نیز میباشد) ماحصل آن چه تا این جا گفته شد عبارت است از:
1 - اسلام ایدئولوژی شریعتی (یا پروژه ایدئولوژیک کردن اسلام به توسط شریعتی) عبارت است از؛ پروژه تدوین اسلام پاسخ گو.
2 - تعریف اسلام ایدئولوژیک از نظر شریعتی عبارت است از اسلامی که؛ توانائی پاسخ گوئی به سوالهای زمان را داشته باشد.
3 - از نظر شریعتی اسلامی که نتواند به سوالهای زمان پاسخ نو بدهد؛ دارای بود و نبود یکسان است.
4 - از دیدگاه شریعتی برای این که در هر عصری بتوانیم «اسلام پاسخ گوی» آن عصر را مدون بکنیم؛ باید اسلام را به حرف در آوریم.
5 - برای این که در هر عصری بتوانیم اسلام را به حرف در آوریم ؛ آن را در برابر سوالهای عصر قرار دهیم.
6 - شریعتی در مقدمه جزوه (یا سخنرانی فردی) به نام - یک جلوش تا بی نهایت صفرها- مکانیزم به حرف در آوردن اسلام را مطرح میکند.
7 - شریعتی در پروژه - جغرافیای حرف- مکانیزم طرح سوالهای عصری را مطرح میکند.
8 - برای این که اسلام پاسخگو (یا اسلام ایدئولوژیک) بتواند دارای حیات بشود؛ به سوالهای نو و عصری پاسخ نو بدهد، نه مانند رسالههای فقهی امروز در حوزه ها که بر پایه "حوادث مستحدثه" میکوشند که با محدود کردن سوالهای زمانه به سوالهای فقهی، پاسخهای کهنه به سوالهای نو بدهند.
9 - در پروسه تاریخ دو نوع اسلام محکوم به شکست و نابودی است؛ - یکی اسلامی که به سوالهای کهنه پاسخ نو بدهد. - دیگر اسلامی که به سوالهای نو پاسخ کهنه بدهد.
10 - تنها یک اسلام ماندنی است و آن هم اسلام پاسخگو (یا اسلام ایدئولوژیک) شریعتی است که پتانسیل آن را دارد تا پیوسته به سوالهای نو پاسخ های نو بدهد.
11 - شریعتی با طرح سوالهای نو علاوه بر این که میکوشید تا اسلام پاسخگو را به حرف در آورد هم زمان تلاش میکرد تا با طرح این سوالها جامعه و مخاطبین خود را آماده پذیرش و فهم اسلام خود بکند.
12 - معنی این کلام دکتر که به نقل از باشلارد میگوید: تا یک مکتب نتواند شکل هندسی پیدا کند نمیتواند هویت علمی خود را نشان دهد، چیزی جز این نیست که تدوین دستگاه یک مکتب باید در راستای پاسخگوئی به سوالهای زمانه باشد.
13 - از نظر شریعتی در اسلام شناسی هندسی ارشاد می بینیم - از جهانبینی که سنگ زیرین آن میباشد تا انسان ایده آل که در نوک مخروط قرار دارد- این هیرارشی معیاری است برای؛ به حرف در آوردن اسلام و تکوین اسلام پاسخگو نسبت به سوالهای عصری.
14 - علت این که شریعتی کاملتوانست در طول مدت 7 سال[2]، انواع اسلام شناسی[3] را تجربه کند که هر کدام با دیگری فرق دارد و - هم به لحاظ شکل و هم به لحاظ مضمون- متفاوت هستند[4]. این است که شریعتی دنبال اسلام شناسی پاسخگو است.
ب - اسلام تطبیقی- اسلام انطباقی- اسلام دگماتیسم:
برای آن که اسلام را به حرف آورد، سه نظریه وجود دارد؛
نظریه اول- اسلام دگماتیسم (فقاهتی و فلسفی و کلامی و تصوفی باطنی و...) است که برای آن که اسلام را به حرف در آورند، حرف خودشان را را به توسط تاویل یا تفسیر یا... در دهان اسلام میگذارند، و بعد به اسلام میگویند؛ حرف بزن! طبیعی است که در این صورت آن که حرف میزند اسلام نیست بلکه این فقیه یا مفسر یا فیلسوف یا صوفی یا آن متکلم است که حرف میزند و این امر بزرگترین آفتی بود که اسلام دگماتیسم در رشتههای مختلف (فقهی و فلسفی و کلامی و تصوفی و باطنی و...) از قرن چهارم در اسلام معرفتی وارد کرد، که حاصل این امر آن شد تا دیسیپلینها و رشتههای مختلف تخصصی در اسلام دگماتیسم معرفتی به صورت سرطانی رشد کنند، اما این همه اسلام و این همه کتابهای فقهی و فلسفی و کلامی و تصوفی کوچکترین فونکسیونی برای جامعه مسلمانان در بر نداشت، و تنها حوزهها و خانقاهها و... بودند که بازارشان گرم و داغ بود اما از داغی آنها در طول پانزده قرن گذشته قطره ای از آب مسلمین گرم نشد.
نظریه دوم- اسلام انطباقی است که معتقد بودند برای آن که اسلام را به حرف در آوریم؛ ابتدا نیاز علمی زمان را باید تئوریزه کنیم و بعد که تئوریهای روز زمان را بدست آوردیم، آن را به اسلام برگردانیم و با عبور اسلام از دل آنها - تئوریهای عصری خود مان را اسلامیزه بکنیم- البته واضح است که در این نوع اسلام آن که حرف میزند - زمان و عصر- است و نه اسلام، تنها کاری که ما میکنیم این است که «در اسلام انطباقی با زبان اسلام حرف روز میزنیم».
نظریه سوم- اسلام تطبیقی است که باور دارد؛ باید حرف اسلام را با زبان زمان و عصر بزنیم و در این مرحله است که -اسلام پاسخگو یا اسلام ایدئولوژی- حاصل میشود، طرفداران این نظریه که در راس همه آنها معلم کبیرمان شریعتی قرار دارد، معتقد هستند که برای این که بتوانیم حرف اسلام را با زبان زمان بزنیم باید آن را توسط سوالهای عصری به حرف در آوریم و با این عمل اسلام را عصری بکنیم. از نظر شریعتی برای عصری کردن اسلام در اسلام تطبیقی باید از او در باب سوالهای روز بپرسیم، به این ترتیب در اسلام نوع سوم که معماران بزرگ آن در عصر حاضر شریعتی و اقبال میباشند معتقدند که حرف اسلام را با زبان روز بزنیم و نه مانند اسلام انطباقی - حرف روز را با زبان اسلام مطرح کنیم، اقبال و هم شریعتی معماران بزرگ اسلام تطبیقی معتقدند که برای این که اسلام را در این عصر و نسل زنده کنیم؛ اول آن را به حرف در آوریم چرا که اسلام به عنوان یک مکتب صامت است و این ما هستیم که باید در طول زمان او را به حرف در آوریم، و از نظر ایشان در هر عصری و نسلی بزرگترین مسئولیت پیشگام به حرف در آوردن اسلام است. البته مکانیزمهائی که در این رابطه هر یک از این دو معمار اسلام تطبیقی دارند متفاوت میباشد؛ اقبال در کتاب «بازسازی فکر دینی در اسلام»، در مبحث -اصل حرکت در ساختمان اسلام- با طرح موضوع «ابدیت و تغییر» (صفحه 169 از سطر پنجم به بعد) معتقد است که؛ «باید (در بازسازی دوباره اسلام) مقولههای ابدیت و تغییر را با هم سازگار کنیم» (قابل توجه است که از نظر اقبال ابدیت همان اسلام است و تغییر همان عصر و زمان میباشد)، چه آنچه ابدی و دایمی است (اسلام) در این - جهان تغییر دایمی- جای پای محکمی برای ما میسازد ولی چون اصول ابدی به این معنی فهمیده شوند که معارض با هر تغییرند (اسلام دگماتیسم) یعنی معارض با چیزی هستند که قرآن آن را یکی از بزرگترین آیات خدا میداند، آن وقت سبب آن میشوند که چیزی را که ذاتاً متحرک است (اسلام تطبیقی) از حرکت بازدارند، شکست اروپا در علوم سیاسی و اجتماعی اصل اول (مطلق کردن تغییر بدون ابدیت) را مجسم میسازد و بی حرکتی اسلام در ظرف 500 سال اخیر (اسلام دگماتیسم معرفتی در اشکال مختلف فقهی و فلسفی و کلامی و تصوفی و...) اصل دوم (مطلق کردن ابدیت یا اسلام و نادیده گرفتن اصل تغییر یعنی زمان) را مجسم میسازد، آیا اصل حرکت در اسلام چیست؟ همان است که به نام اجتهاد خوانده میشود؟ اندیشه اجتهاد به نظر من مبتنی بر آیهای از قرآن است (سوره عنکبوت آیه 69- "وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا..." و آنان که در ما بکوشند ایشان را به راههای خود رهبری خواهیم کرد. - پایان نقل قول از اقبال) اقبال جهت «پیوند ابدیت و تغییر» یا اسلام و زمان و برای آن که اسلام را به حرف در آورد بر اصل اجتهاد تکیه میکند. اما شریعتی معتقد است که در برابر اسلام تنها با قرار دادن سوالهای بزرگ عصری و روز ما میتوانیم آن را وادار به حرف زدن کنیم! اگر ما بتوانیم تمام سوالهائی که شریعتی در دوران «شریعتی کامل» مطرح کرده است مورد بررسی قرار دهیم، از این طریق میتوانیم عصر و زمان شریعتی را نیز فهم کنیم.
ج - اسلام سید جمال - اسلام محمد عبده:
از سوالهای سترگی که شریعتی در برابر اسلام قرارداد این بود که؛ چرا اسلام از قرن چهارم و پنجم (که اوج دوران تمدن اسلامی است) تاکنون توانسته است خروارها کتاب و فکر و تخصص و دیسیپلین و تمدن و... تولید کنند، اما توانائی تولید یک نیمه ابوذر ندارند؟ پاسخی که شریعتی در این رابطه به این سوال تاریخی میدهد این است که؛ - علت این که اگر اسلام دیگر از قرن چهارم تاکنون توانائی ساختن یک نیمه ابوذر ندارد در این است که اسلام از قرن چهارم که با شکل گیری اسلامهای معرفتی در تمامی رشتههای آن مواجه شد (فقه و فلسفه و کلام و تصوف و...)، سنگین شده است- از نظر شریعتی اگرچه تمدن اسلامی با زایش اسلام معرفتی توانست در عرصه های (اسلام فقاهتی و اسلام فلسفی و اسلام خانقاهی و اسلام متکلمین و...) به نقطه اعتلای خود برسد، ولی آن چیزی که به زیر پای این اسلامهای رنگارنگ و آماسکرده قربانی شد «اسلام چابک و سبک بال حقیقت پیامبر اسلام بود» که در مدت 13 سال توانست شخصیتهائی برای بشریت بسازد که هر کدام از آنها برای همیشه در تاریخ بشر الگو و نمونه هستند. راه حلی که شریعتی برای نجات اسلام از این انحطاط ارائه کرد در این بود که باید اسلام را سبک کنیم (یعنی؛ تکیه بر استراتژی اسلام پیرایشی)، او معتقد بود که اسلام فقاهتی حوزه و اسلام فلسفی ارسطوئی و اسلام تصوفی خانقاهی و اسلام کلامی اشاعره و... با این رشد سرطانی خود که در طول هزار سال گذشته شکل گرفته است، دیگر نه تنها توان ساختن جامعه را ندارد، حتی توان ساختن یک نیمه مسلمان عصر پیامبر اسلام را هم ندارد! راهی که شریعتی برای سبک کردن اسلام پیشنهاد کرد؛ «استراتژی اسلام پیرایشی» به مانند - محمد عبده- شاگرد سید جمال الدین اسدآبادی بود، او همان است که - بازگشت به اسلام و حقیقت علی- را با تکیه بر قرآن و نهج البلاغه مطرح کرده است. قابل توجه است که محمد عبده از شاگردان سید جمال و همکار و همگام او در فرانسه و در نشر عروه الوثقی بود و بعد از این که حرکت سید جمال شکست خورد، محمد عبده جدای از سیدجمال به جمع بندی از علل شکست حرکت گذشته خودش با سید جمال پرداخت، که او دلیل شکست حرکت را در دو امر می داند:
1 - استراتژی سیدجمال که مبتنی بر نجات مسلمین قبل از اسلام بود.
2 - تکیه طبقاتی سید جمال جهت انجام این استراتژی که همان طبقه حاکمه و دربارها بودند.
البته سیدجمال هم جدای از عبده در مصر به جمع بندی از دلایل شکست حرکت خود پرداخت و آن را در دو عامل خلاصه کرد:
1 - تکیه بر طبقه حاکمه و دربارها و... به جای تودههای مردم.
2 - تکیه بر حرکتهای سیاسی - فکری به جای تکیه بر حرکتهای فکری - اسلامی.
ولی اسلامی که سید جمال در مرحله دوم حرکت خود به آن تکیه کرد باز همان -اسلام فلسفی ارسطوئی اشارات ابوعلی سینا- بود که در مصر نیز به تدریس آن مشغول بود و همین عامل شکست دوم سیدجمال در مرحله دوم حرکت او شد، در مرحله دوم راه سید جمال از راه عبده جدا شد. سید جمال تا پایان عمر سیاسی خود طی سخنرانیهائی که در میان مردم مصر میکرد رسما این شکست خود را اعتراف کرد و به تصحیح حرکت گذشته خود پرداخت و با فاصله گرفتن از طبقه حاکمه و دربارها به میان مردم آمد، و برعکس عبده که در این رابطه به علت تکیه بر روحانیت به جای تودههای مردم شکست خورد سیدجمال درست تشخیص داد اما از آنجائیکه در خصوص عامل دوم شکستش نتوانست مانند عبده به اسلام حقیقت ابوذر دست پیدا کند و اسلام فلسفی ارسطوئی بوعلی را انتخاب کرد سیدجمال در مرحله دوم حرکتش هم مانند مرحله اول شکست خورد به عبارت دیگر در مرحله دوم حرکت سیدجمال و عبده هر چند هر دو جدای از هم حرکت کردند ولی هر دو از مصر شروع کردند ولی علت شکست سیدجمال در مرحله دوم تکیه بر اسلام بوعلی به جای اسلام ابوذری بود (استراتژی اسلام آرایشی) و علت شکست عبده تکیه بر روحانیت حوزهها ی فقاهتی به جای تودههای مردم بود به همین دلیل در مرحله دوم سید جمال از دربارها و طبقه حاکمه فاصله گرفت و تکیه بر اسلام فلسفی ارسطوئی در دستور کار خود قرار داد و از اسلام علمی طبیعی کتاب نیچریه خود در هندوستان فاصله گرفت ولی به علت تکیه بر اسلام دگماتیسم فلسفی ابوعلی سینا در مصر شروع به تدریس اشارات ابوعلی که یک اندیشه صد در صد ارسطوئی بود شکست خورد البته اگرچه در همین مرحله سیدجمال در مصر اسلام صوفیانه حاکم بر اندیشه مردم مصر را مانند محمد ابن وهاب به نقد کشید و عامل انحطاط مردم مصر همین سلطه اسلام صوفیانه معرفی میکرد. بطوریکه میگفت اگر از مردم مصر بخواهیم که اشعار ابن فارض عارف مصری) را برایت بخوانند تمامی اشعارش از حفظ میخوانند و با نام ابن فارض برایت غش میکنند ولی اگر از همین مردم مصر بخواهیم که چند آیه قرآن برای شما از حفظ بخوانند ناتوان هستند ولی به علت اینکه اسلام آلترناتیوی سیدجمال به جای اسلام حقیقت یک اسلام دگماتیسم فلسفی ارسطوئی بود نتوانست مردم مصر را از اسلام تصوفی ابن فارض نجات بدهد البته محمد عبده در مرحله نقد حرکت سیدجمال؛
اولا - استراتژی خود را از نجات مسلمین قبل از اسلام سید جمال مانند استراتژی شریعتی و اقبال به استراتژی نجات اسلام قبل از مسلمین بدل کرد (چراکه هم عبده و هم اقبال و هم شریعتی مانند کارل مارکس معتقد بودند که اولا در یک جامعه دینی بزرگترین و سختترین نقد قدرت نقد خود دین است و نقد دینی مشکلترین کار ممکن میباشد در ثانی اصلاحات و رفرم و انقلاب در یک جامعه دینی فقط و فقط از طریق دین ممکن است) که برای انجام این کار محمد عبده برعکس سیدجمال (سیدجمال حتی در مرحله دوم حرکتش به استراتژی اسلام آرایشی اعتقاد داشت) و از آنجا که مانند اقبال و شریعتی معتقد بود؛ «برای نجات اسلام باید آن را سبک بکنیم» استراتژی اسلام پیرایشی را به عنوان تنها راه حل برای - سبک کردن اسلام- مطرح کرد، و مانند اقبال و شریعتی پیرایش اسلام از رسوبات انواع اسلام (معرفتی فقاهتی حوزه و فلسفی ارسطوئی و کلامی اشاعره و تصوفی خانقاه و...) و دستیابی به اسلام حقیقت علی بود. عبده با این که مانند اقبال یک سنی بود ولی تنها راه را بازگشت به «اسلام حقیقت» علی پیدا کرد، مانند شریعتی که بازگشت به قرآن و نهج البلاغه و اسلام علی را مطرح کرد، عبده نیز برای اولین بار در جامعه اسلام (شیعه و سنی) دست به چاپ و تکثیر نهج البلاغه در بین شیعه و سنی زد.
دوم- در خصوص تکیه طبقاتی در جهت انجام این استراتژی هم محمد عبده بر عکس سیدجمال به جای تکیه بر تودهها در مرحله دوم حرکتش عبده بر روحانیت حوزههای فقاهتی تکیه کرد و معتقد بود که با اسلام حقیقت علی و بازگشت به قرآن و اسلام سلفیه میتواند این روحانیت جزمی و دگماتیسم ذوب شده در اسلام دگماتیسم فقاهتی را نجات دهد که البته در این رابطه سعی وافر کرد ولی نتیجتا شکست خورد چراکه روحانیت حوزههای شیعه و سنی آن چنان در قبرستان اسلام فقاهتی مسخ شده بودند که هیچ عاملی نمیتوانست اینها را از ورطه فقه هزار ساله رهائی بخشد، ولی با عین حال گرچه محمد عبده در تکیه طبقاتیاش شکست خورد اما در خصوص استراتژی نجات از انحطاط اسلام که بر عکس حرکت گذشته سیدجمال[5]، بود، استراتژی «نجات اسلام قبل از نجات مسلمین از انحطاط» را انتخاب کرد که آن را با تکیه بر اسلام حقیقت علی و به وسیله قرآن و نهج البلاغه در دستور کار خود قرار داد. هرچند این استراتژی محمد عبده به علت تکیه بر حوزههای فقاهتی شکست خورد ولی راه تکیه بر اسلام حقیقت او ادامه پیدا کرد و به شریعتی رسید و شریعتی دقیقا همان راه محمد عبده را عملی کرد! یعنی تکیه بر «اسلام حقیقت قرآن و علی» جهت پیرایش اسلامهای معرفتی فقاهتی و فلسفی و کلامی و تصوفی، از نظر شریعتی اسلام حقیقت علی و ابوذر باز میتواند مانند عصر پیامبر حرکت آفرین بشود و توانائی ساختن انسانهای بزرگ را دوباره پیدا کند و به جای -ابوعلی سیناها- خواهد توانست ابوذر، اما در قامت عصر ما به جامعه عرضه کند، از نظر شریعتی - اسلام اگر سبک و غیر تخصصی- بشود باز در این عصر از آن پتانسیل برخوردار خواهد شد که بتواند برای بشر امروز شخصیتهائی مانند «ابوذر و بلال و سلمان و عمار و...» بسازد. خلاصه آنچه که ما در این فصل آموختیم عبارت است از:
1 - در مرحله اول حرکت سیدجمال و محمد عبده دارای استراتژی و اسلام یک سان بود که هر دو شکست خوردند، ولی آنها در مرحله دوم حرکت تصمیم گرفتند تا استراتژی و اسلام خود را تغییر دهند.
2 - در مرحله اول از حرکت اسلام مشترک سیدجمال و محمد عبده؛ اسلام سیاسی بود و نه «اسلام مکتبی».
3 – آنها در راستای اسلام سیاسی مشترک «عروه الوثقی» را در فرانسه منتشر کردند، و اسلام عروه الوثقی اسلام سیاسی بود نه اسلام مکتبی.
4 - در مرحله اول از حرکت اسلام سیاسی این دو به صورت اسلام انطباقی- علمی- طبیعی- به مانند اسلام مهندس مهدی بازرگان جوان (نه مهندس بازرگان پیر که اسلامش اسلام دگماتیسم کلامی شد) مدون گردید، که کتاب – نیچریه- سیدجمال در هندوستان نیز «مانیفست اسلام سیاسی انطباقی» سیدجمال و عبده را به نمایش میگذارد و در این کتاب است که سیدجمال میگوید؛ «در تعجبم از طلبه علوم دینی که از شب تا صبح در پای این چراغ نفتی که بر روی آن حباب دارد مشغول مطالعه میباشد اما برای یک بار از خود نمیپرسد که چرا اگر شیشه حباب این چراغ را برداریم فتیله آن تولید دود میکند.» پس از شکست حرکت سیدجمال گرچه این دو یار سابق از هم جدا شدند ولی هر دو به مصر برگشتند و هر دو علل شکست خود را به صورت جداگانه مورد بازشناسی قراردادند.
5 – نتیجهائی که این دو از علل شکست حرکت گذشته خود گرفتند متفاوت بود، چراکه سید جمال علت شکست گذشته خود را به «عدم تکیه بر تودههای مردم مسلمان و گسترش اسلام دگماتیسم صوفیانه» ابن فارضی در میان مسلمانان تشخیص داد، در صورتی که محمد عبده علت شکست حرکت گذشته خود را «انحراف در استراتژی نجات مسلمین قبل از نجات اسلام و به علاوه تکیه بر دربارها و طبقه حاکمه کشورهای اسلامی» تبیین کرد.
6 - هر کدام از این دو راه حلهائی در علل شکست مطرح کردند که البته متفاوت بود؛ سیدجمال در استراتژی دوم خود کوشید به جای تکیه بر دربارها و طبقههای حاکمه و فرماسیونر و... به تودههای مردم تکیه کند و برای نجات مسلمین از شر اسلام دگماتیسم صوفیانه ابن فارضی (که مانند اسلام دگماتیسم صوفیانه غزالی و مولوی بود) که مسلمانان را نسبت به مبارزه بی انگیزه کرده بودند، کوشید بر اسلام فلسفی ارسطوئی بوعلی سینا تکیه کند، لذا در کشور مصر شروع به تدریس کتاب اشارات بوعلی کرد که البته در این راه شکست خورد.
7 - محمد عبده پس از تبیین علل شکست استراتژی خود به دو راه حل رسید؛ اولا- شامل تغییر استراتژی انحطاط از - نجات مسلمین قبل از نجات اسلام- (که نظریه ابن خلدون و سیدجمال بود) و تبدیل آن به استراتژی - نجات اسلام قبل از نجات مسلمین- که اقبال و شریعتی معتقد به آن بودند. در ثانی- او به جای تکیه بر طبقه حاکمه و دربار بر «روحانیت حوزه» تکیه کرد، که انتخاب تکیه گاه اشتباه باعث شکست محمد عبده در مرحله دوم حرکت او شد.
8 - در خصوص استراتژی نجات اسلام بین محمد عبده با سید جمال تفاوت فاحشی وجود داشت، محمد عبده -اسلام حقیقت علی- را در دستور کار خود قرار داد که تدوین آن بر پایه تکیه بر منابع قرآن و نهج البلاغه بود، و برعکس سیدجمال که به اسلام فلسفی ارسطوئی و بوعلی سینا تکیه کرد.
9 - هرچند استراتژی تکیه بر - روحانیت حوزههای فقاهتی- توسط محمد عبده شکست خورد اما به توسط شریعتی استراتژی -اسلام حقیقت علی- با تکیه بر قرآن و نهج البلاغه ادامه پیدا کرد.
10 - محمد عبده در مرحله دوم از حرکت خود -اسلام حقیقت علی- را بر استراتژی «اسلام پیرایشی» متکی کرد، در صورتی که سیدجمال در مرحله دوم از حرکت خود (و برای آن که اسلام مکتبی به جای اسلام سیاسی جایگزین شود و نیز به قصد مبارزه با اسلام صوفیانه ابن فارضی) بر استراتژی «اسلام آرایشی» تکیه کرد، که اسلام فلسفی دگماتیسم و فیلسوفانه ارسطوئی و بوعلی را به جهت منبع مبارزه با اسلام صوفیانه ابن فارضی انتخاب نمود.
11 - حرکت سید جمال و عبده در مرحله دوم (و پس از جدائی سیدجمال و عبده از هم دیگر) نه تنها در استراتژی متمایز بود که نوع اسلام آنها با هم کاملا متفاوت گردید.
12 - مرحله دوم از حرکت - محمد عبده و شاگردش رشید رضا- بسیار منطقیتر و علمیتر از حرکت سیدجمال شد و اگر محمد عبده به جای تکیه بر روحانیت به مانند سیدجمال بر تودهها تکیه میکرد، او صد در صد به پیروزی تاریخی میرسید و مسلمانان نیز صد سال پیش به رهائی تاریخی رسیده بودند.
13 - تفاوت استراتژی محمد عبده و سید جمال در مرحله دوم عبارت بودند از:
الف - محمد عبده در مرحله دوم بر استراتژی نجات اسلام قبل از نجات مسلمین تکیه داشت در صورتی که سیدجمال بر استراتژی (ابن خلدون یعنی) نجات مسلمین قبل از نجات اسلام تکیه میکرد.
ب - محمد عبده در راستای - نجات اسلام قبل از نجات مسلمین- بر «استراتژی اسلام پیرایشی» تکیه داشت، اما سیدجمال جهت مبارزه با اسلام صوفیانه ابن فارضی به؛ -اسلام فیلسوفانه- (ارسطوئی بوعلی سینا) و نیز بر «استراتژی اسلام آرایشی» تکیه کرد.
ج - محمد عبده برای انجام استراتژی اسلام پیرایشی بر - نهج البلاغه امام علی- تکیه کرد و برای اولین بار در میان مسلمین شیعه و سنی که همه از آن بی خبر بودند به چاپ و نشر آن پرداخت، در صورتی که سیدجمال برای انجام استراتژی آرایشی خود بر کتاب - اشارات بوعلی- تکیه کرد.
14 - علت شکست محمد عبده تکیه بر روحانیت به جای تودههای مردم بود در صورتی که علت شکست سیدجمال تکیه بر اسلام دگماتیسم فلسفی ارسطوئی بوعلی به جای تکیه بر اسلام حقیقت قرآن و نهج البلاغه بود.
ادامه دارد
[1]. البته باز هم تاکید میکنیم که اسلام در این مرحله باید بتواند به این سوالهای نو پاسخ نو بدهد نه این که به این سوالهای نو پاسخ کهنه بدهد، چراکه از نظر شریعتی اگر بخواهیم مانند بازرگان در کتاب - مطهرات اسلام- به سوالهای کهنه پاسخ نو بدهیم و یا مانند اسلام عبدالکریم سروش در کتاب - ایدئولوژی شیطانی- که بخواهیم به سوالهای نو پاسخ کهنه بدهیم، هر دو محکوم به شکست است!
[2]. از دوران شریعتی تئوریک و شریعتی جامعه شناس و شریعتی تاریخ شناس و شریعتی ایدئولوگ و شریعتی قرآن شناس.
[3]. در سال 45 اسلام شناسی مشهد، در سال46- اسلام شناسی روش شناخت اسلام، و در سال 47 اسلام شناسی محمد خاتم پیامبران، و نیز اسلام شناسی امت و امامت در سال48- اسلام شناسی میعاد با ابراهیم در سال 49- اسلام شناسی حسین وارث آدم در سال 50- اسلام شناسی هندسی ارشاد در سال 51- و در ادامه اسلام شناسی حزبی و طبقاتی قاسطین و مارقین و ناکثین- و شیعه یک حزب تمام- و در پایان نیز اسلام شناسی قرآنی در تفسیر دو سوره روم و انبیاء.
[4]. چرا که -اسلام شناسی مشهد- یک اسلام شناسی اخلاقی است، و - روش شناخت اسلام- یک اسلام شناسی تاریخی است و -امت و امامت- اسلام شناسی جامعه شناسی میباشد و - میعاد با ابراهیم- که گر چه یک اسلام شناسی تاریخی است اما تفاوت دارد با اسلام شناسی تاریخی که در روش شناخت اسلام آمده است، پنجم؛ - حسین وارث آدم- می باشد که یک اسلام شناسی سوسیالیستی است که آن هم به شکل علمی آن میباشد، ششم؛ -اسلام شناسی هندسی ارشاد- یک اسلام شناسی ایدئولوژیک است، هفتم؛ - قاسطین و مارقین و ناکثین- نیز یک اسلام شناسی نقادانه قدرت در اشکال مختلف آن و اعم از «زر و زور و تزویر» یا ثروت و قدرت و معرفت میباشد، هشتم؛ - شیعه یک حزب تمام- است که یک اسلام شناسی حزبی محسوب می شود، و بالاخره آخرین اسلام شناسی شریعتی؛ - تفسیر سوره روم و تفسیر سوره انبیاء- می باشد که یک اسلام شناسی صد در صد قرآنی است.
[5]. استراتژی اولیه سیدجمال که عامل شکست سیدجمال گردید نجات مسلمین قبل از اسلام بود چراکه سید جمال مانند عبدالرحمان ابن خلدون تونسی معتقد بود که عاملی که باعث انحطاط اسلام بعد از قرن پنجم شد انحطاط مسلمین بود و لذا قبل از نجات اسلام از انحطاط باید مسلمین را از انحطاط نجات دهیم در این رابطه بود که سیدجمال از هر طریق ممکن میکوشید تا با توسل به طبقه حاکمه و دربارها حتی فرماسیونر و... به نجات مسلمین بپردازد.