تیتر اول
چهل و هشتمین سالگرد رحلت معلم کبیرمان شریعتی را گرامی میداریم
سخنی چند از گفتمان واقعی و ملموس برای همه زمانهای شریعتی
«شریعتی طرفدار انقلاب اجتماعی با عظه مستضعفین جامعه برای امامت و وراثت مستضعفین بود. او انقلاب اجتماعی را مقدم بر انقلاب سیاسی میدانست. او انقلاب اجتماعی مستضعفین بالنده با رویکرد اجتماعی و تکوین یافته از پائین تعریف میکرد و جامعه را تنها نیروی عامل میدانست نه طبقه یا حزب و مستضعفین را بهصورت کنکرت تعریف میکرد نه بهصورت عام و کلی» و معتقد بود که «در هر جامعه مستضعفین بالنده باید به شکلی که وجود دارند تعریف شوند» یا بهعبارتدیگر، «او مستضعفین را بر پایه جامعه و جامعه را بر پایه مستضعفین بالنده بهعنوان تنها نیروی عامل تعریف میکرد» و «سوسیالیسم هم بر پایه جامعه تعریف میکرد نه بر پایه طبقه و حزب» و در همین رابطه است که «شریعتی بازوی برپاکننده سوسیالیسم را همان مستضعفین بالنده آن جامعه بهصورت مشخص میدانست.»
همچنین او «سوسیالیسم را بهصورت یک پدیده نمیشناخت بلکه بهصورت یک روند تعریف میکرد و بر این باور بود که در روند سوسیالیسم مراحل آزادی و عدالت قابلتعریف است». «در تعریف او از مستضعفین دو جبهه آزادیخواه و عدالتطلب در پیوند با هم قرار میگیرند و هرگز شکافی بین آنها وجود ندارد». یعنی «او نه به سوسیالیسم بدون آزادی معتقد بود و نه به سوسیالیسم بدون عدالت باور داشت» بهبیاندیگر او «در کادر سوسیالیسم سه مؤلفهای خودش، نان را در کنار آزادی تعریف میکند» و برعکس کارل مارکس (که بر پایه طبقه کارگر) سوسیالیسم و کمونیست خود را تعریف میکرد و همچنین برعکس لنین که سوسیالیسم و کمونیست را بر پایه حزب کمونیست یا حزب سوسیالدموکرات تعریف میکرد و باز برعکس استالین که سوسیالیسم و کمونیست را بر پایه دولت توتالیتاریست خودش تعریف میکرد.
«شریعتی معتقد به سوسیالیسم جامعهمحور بود» و باز در همین رابطه بود که او «دموکراسی هم مانند سوسیالیسم جامعهمحور میدانست نه حزبمحور» و برعکس لیبرالیسم که فردمحور میباشد، او «فرد و جامعه را در پیوند با یکدیگر تعریف میکرد» یعنی نه مانند تاچر جامعه را در پای فرد ذبح میکرد (قابلذکر است که تاچر میگفت «ما اصلاً چیزی به نام جامعه نداریم، هر چه داریم فقط فرد است») و نه مانند ماکس وبر، فرد را در پای جامعه ذبح میکرد. (بیافزاییم که ماکس وبر براین باور بود که برخلاف لیبرالیستها هرچه داریم فقط جامعه است) و لذا در همین رابطه است که شریعتی یکی از نقادهای لیبرالیسم و استالینیسم بوده است زیرا آنهافرد و جامعه را در پای رویکرد خودشان قربانی میکردند.
«شریعتی دشمن اصلی سه قدرت زر و زور و تزویر بود» چراکه «سوسیالیسم او بر سه مؤلفه توزیع عادلانه، دموکراتیک و اجتماعی، قدرت، ثروت و اطلاعات استوار میشود» و «انحصار اطلاعات که از نظر او دشمنترین دشمن بود، تزویر مینامید» و براین باور بود که «نظام روحانیت به انحصارگری در تفسیر و خوانش اسلاممتهماند و حاکمیت آنهابر قدرت سیاسی، هولناکترین استبداد تاریخ بشر تعریف میکرد.»
لذا به همین دلیل از نظر او آنچه که میتواند اقتدار روحانیت رسمی را فرو شکند، «فقط و فقط نهضت رنسانس در فرماسیون اسلامی و در مخالفت با روحانیت میباشد» بنابراین در شعار «زر و زور و تزویر» که شریعتی مطرح میکرد و همه آنچه که در عمرش گفته بود، در این شعار خلاصه میکرد، یک شعار سلبی است که شعار اثباتی آن میشود، «توزیع عادلانه و اجتماعی و دموکراتیک قدرت، ثروت و اطلاعات.»
«او به خاطر استراتژی آگاهیبخشاش، در چارچوب واژه روشنفکر، به حرکت پیشگامی اعتقاد داشت نه حرکت پیشاهنگی و نه حرکت پیشتازی». «او درد بزرگ امروز بشر را سرمایهداری میداند و به آزادی و دموکراسی ایمان دارد» و معتقد بود که «انسان با آزادی آغاز میشود و تاریخ سرگذشت رقتبار انتقال او از این زندان به آن زندان است. و هر بار که زندانش را عوض میکرد، فریاد شوقی بر میآورد که ای آزادی. من معتقدم که هر چه در باره انسان گفتهاند، فلسفه و شعر است و آنچه حقیقت دارد، جز این نیست که انسان تنها آزادی است و آگاهی. و اینها چیزی نیست که بتوان فدا کرد حتی در راه خدا.»
«سوسیالیسم و دموکراسی دو موهبتی است که ثمره پاکترین خونها و دستاورد عزیزترین شهیدان و مترقیترین مکتبهایی است که اندیشه روشنفکران و آزادیخواهان و عدالتطلبان که به بشریت این عصر ارزانی کرده است، میباشد». «او همراه سوسیالیسم و دموکراتیک، نفی مناسبات سرمایهداری تعریف میکرد، نفی استثمار انسان از انسان، نفی مالکیت بر ماشین (یا ابزار تولید جمعی) تعریف میکرد.»
او میگفت «سوسیالیسم برای ما تنها یک سیستم توزیع نیست بلکه یک فلسفه زندگی است و اختلاف آن با سرمایهداری در شکل نیست بلکه در محتواست». معنای سوسیالیسم از نظر او عبارت است از اینکه «زندگیبردارانه در یک جامعه جز بر اساس یک زندگیبرابرنه محال است. چه نمیتوان در درون اقتصادی که رنج اکثریت برای اقلیت گنج میسازد و بنیاد آن بر رقابت و بهرهکشی و افزونطلبی جنونآمیز و حرص استوار است با پند و اندرز و آیه و روایت اخلاق حل کرد.»
باز او در این رابطه میگوید: «با کاپیتالیسم (یا سرمایهداری) که ملیت را تجزیه میکند، انسان را دوقطبی و استثمار را تشدید و فقر و فساد را روزافزون میسازد، مخالفام». همچنین «با دیکتاتوری فردی و فکری و مذهبی و طبقاتی که رشد آزاد انسان و اندیشه و احساس و هنر و خلاقیت انسان را رد میکند و به جمود میکشاند مخالفم. سخن از دو نوع انسان است که در نظر و جهت هم باهم متضادند.»
«شریعتی ایده انقلاب به مفهوم رهایی جامعه میدانست و به دنبال رهایی جامعه و عدالت بود و بحث آزادی و رهایی برای یک عدالت مردمی با دید توحیدی تعریف میکرد». او «دنبال اسلام بهعنوان یک نیروی عظیم اجتماعی بود، نه اسلام حکومتی بلکه اسلام اجتماعی» و با شعار «اسلام منهای روحانیت، اسلام منهای فقه و حکومت را نفی میکرد.»
شعار استراتژیک شریعتی «آگاهی، آزادی و برابری» بود که در کنفرانس «قاسطین، مارقین و ناکثین» مطرح کرد و از آنجائیکه او جامعه ایران را یک جامعه دینی میدانست، «در مسیر رهایی جامعه ایران، به شعار نجات اسلام قبل از مسلمین و از فقه و فقاهت اعتقاد داشت.»
در استراتژی آگاهیبخش شریعتی، این استراتژی «معتقد به کار فرهنگی است اما کار فرهنگی که معطوف به تغییر اجتماعی و تغییر ساختار سیاسی میباشد. در این استراتژی کاملاً متعهد به جهتگیری تغییرات یعنی مبارزه اجتماعی برای آزادی و آزادی از سلطه استعمار، استبداد، استحمار، استثمار است.»
مهمترین کاری که شریعتی در عرصه نسلهای تازه جامعه ایران کرد، «ایمان آفرینی در آن نسل بود. او امروز در جایگاهی نشسته است که مواجهه با او از طرف مخالفانش پیچیدگیها و دشواریهای فروان دارد». اونه یک پدیده صرفاً تاریخی است بلکه روندی است که برحسب دلالتهای گوناگون معنایی، خود نقشهای مختلفی به عهده گرفته است. معهذا، به همین دلیل است که او امروز پس از 48 سال که از رحلتش میگذرد، همچنان حضور دارد و در میدان گفتگوها و منازعات سیاسی نقش ایفا میکند و بهعنوان یکی از الگوهای مسلط گفتمانی در نبرد گفتمانهای 48 سال گذشته مطرح میباشد.
شریعتی هنوز بیشترین و فراگیرترین استعداد گفتمانی در جامعه ایران دارد و طرح آرمانی اجتماعی در شرایط امروز جامعه ایران دارد. «او به دلیل نفی هر وضع موجود و به دلیل آنکه حامل خوشباوری انقلابی نیست، بهعنوان یک جامعهشناس، انسانشناس، روشنفکر و نظریهپرداز توسعهگرای نظم موجود میباشد». او با رویکرد تطبیقی مانند پارهای از متفکران و فلاسفه غربی و از آن جمله فرانکفورت اریک فروم، در پی حل معضلات روحی و فرهنگی غربی با استمداد از روح شرقی بهعنوان یک مسلمان به استخراج منابع و ذخیره فرهنگی در فرهنگ اسلامی میپردازد بنابراین رویکرد او به اسلام کاملاً امروزی است.
امروز هم شریعتی برای ما معلم است. معلم راهبر، نه معلم رهبر. او برای کنشگران پیشگام راهبر است. و به ما کمک میکند تا درست فکر کنیم و درست بیاندیشیم» یادمان باشد که «فلسفه برای او مسائل مجرد و انتزاعی نبود که از بین برود بلکه واقعیتهای همین انسان گوشت و پوست دار در عرصه واقعیت میباشد.»
«هدف شریعتی برای کنشگران پیشگامان این است که ما به حقیقت پایبند باشیم و گرفتار واقعیت صرف نباشیم. انسان از نظر ما، آرمانخواه است، نه آرمانخواه به معنای اتوپیایی بلکه آرمانخواهی بهعنوان حقیقتخواهی است.»
«شریعتی در نظریهپردازی به جای سیستمسازی در فرایند انطباقی، به دنبال قطار فکری تطبیقی خودش بود». او بر این باور بود که «هر چه بیشتر به سیستم سازی انطباقی بپردازیم، از حقیقت تطبیقی دور میشویم». او حتی در زندگی شخصی هم از سیستمی انطباقی برخوردار نبود و لذا به همین دلیل بود که «زندگی خودش را مانند حافظ با بی نظمی تعریف میکرد»
حافظ آن ساعت که این نظم پریشان مینوشت / طایر فکرش بدایم اشتیاق افتاده بود
بینظمی در رویکرد او خارج از سیستم انطباقی حرکت کردن است. او پیوسته بر این باور بود که هر چه بخواهیم سیستم سازی انطباقی بکنیم، از حقیقت تطبیقی دور میشویم و حرکت خارج از سیستم انطباقی شرایط برای تکیه بر قطار فکری تطبیقی فراهم خواهد ساخت. زندگی فکری او عکسبرداری از زندگی عملی او بود. بین اندیشه و عمل او چندان فاصلهای نبود. او آنچنان میاندیشید که عمل میکرد و آنچنان عمل میکرد که میاندیشید. این امر باعث شده که «شریعتی یک نظریهپرداز واقعی جلوه کند و اندیشههای او برای همه زمانهای بعد از او (مانند حافظ، مولوی و اقبال) ملموس باشد، نه انتزاعی و مجرد.»
فراموش نکنیم که «او یک متفکر بهخصوص بود، نه متفکر کمونیستی، نه متفکر راست، نه آدم دانشگاهی عصر خودش بود، شکل فکر کردنش هم خاص بود»، «او معتقد بود که افکارش موقتی است، آنچه در حیات سیاسی از آغاز تا انتها ثابت بوده است اینکه شریعتی مانند سید جمال و اقبال انحطاطزدای جامعه ایران میکرد». ولی در پاسخ به روش انحطاطزدائی، او در زمانهای مختلف تغییر کرده است.
زمانی شریعتی در کنار پدرش در کانون نشر حقایق اسلامی، «انحطاطزدائی مسلمین، قبل از انحطاط زدایی اسلام، توسط اسلام قرآن میدانست.»
زمانی دیگر این انحطاط زدایی، توسط «مبارزه رهائیبخش مصدق تعریف میکرد.»
زمانی دیگر انحطاط زدایی در چارچوب «مبارزه ضد استثماری محمد نخشب دنبال میکرد.»
زمانی دیگر انحطاط زدائی توسط «مبارزه آزادیبخش خلق الجزایر تعریف میکرد.»
و سرانجام در اواخر دورانی که در اروپا بود، در چارچوب اندیشههای اقبال، این انحطاط زدایی توسط «نجات اسلام قبل از مسلمین تعریف میکرد.»
لذا به همین دلیل است که شریعتی در فرایند چهارم و پنجم انحطاطزدائی را «در بستر مبارزه آگاهیبخش تعریف کرده است که همچنان ادامه دارد.»
پایان