سلسله درس‌هائی از قرآن – سوره شوری – قسمت بیست و چهار

 

«سوره شوری» تبیین مبانی «عدالت‌محور» و «شوری‌محور» اسلام قرآنی، در بستر جنبش رهائی‏بخش پیامبر اسلام بر پایه «وحی نبوی»

«وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَینَکمُ»، «وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَینَهُمْ»

 

«شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَینَا إِلَیکَ و ما وَصَّینَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ و موسی و عیسی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیهِ اللَّهُ یجْتَبِی إِلَیهِ مَنْ یشَاءُ وَیهْدِی إِلَیهِ مَنْ ینِیبُ - وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُمْ وَلَوْلَا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی لَقُضِی بَینَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ أُورِثُوا الْکِتَابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ - فَلِذَلِکَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَقُلْ آمَنْتُ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ کِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بین کم اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ لَا حُجَّةَ بَینَنَا وَبَینَکُمُ اللَّهُ یجْمَعُ بَینَنَا وَإِلَیهِ الْمَصِیرُ - وَالَّذِینَ یحَاجُّونَ فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا اسْتُجِیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَعَلَیهِمْ غَضَبٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ - (خداوند) برای شما از دین همان را تشریعی کرد که نوح را بدان توصیه فرمود و آنچه ما به تو (ای پیامبر اسلام) وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه نمودیم این بود که دین را به پا دارید و در آن تفرقه نیندازید. آنچه که شما مشرکین را به سوی‌اش دعوت می‌کنید بر آنان گران می‌آید و این خدا است که هر کس را که بخواهد برای تقرب به خود برمی‌گزیند و کسانی را به‌سوی خود هدایت می‌کند که به‌سوی او حرکت نمایند. در دین تفرقه نکردند مگر بعد از آنکه به حقانیت دین یقین داشتند. و اگر حکم خدا بر این قرار نگرفته بود که تا مدت معینی حیات داشته‌باشند، کارشان را یکسره می‌کردیم، چون اینان که با علم به حقانیت آن را انکار کردند باعث گردیدند تا پیروان‌شان درباره آن در شکی عمیق قرار گیرند؛ و به همین جهت (ای پیامبر اسلام) تو دعوت کن و همان طور که مأمور شده‌ای استقامت بکن و دنبال هواهای آنان مرو و به آنها بگو که من به آنچه که خداوند در کتاب گفته ایمان دارم و مأمور شده‌ام تا بین شما عدالت را برقرار کنم، پروردگار ما و شما همان الله است، نتیجه اعمال ما عاید خود ما می‌شود و از شما هم عاید خودتان، هیچ حجتی بین ما و شما نیست، خداوند بین ما جمع می‌کند و بازگشت به‌سوی او است؛ و کسانی که در خصوص الله احتجاج می‌کنند بعد از آنکه مردم آن را پذیرفتند، حجت‌شان نزد پروردگار باطل است و غضبی شامل حال آنان است و عذابی شدید دارند» (سوره شوری – آیات 13 تا 16).

شرح لغات:

شَرَعَ: راه

شرع الطریق: راه هموار

وصیت: دستورالعمل همراه با پند و اندرز.

اجتباء: جمع کردن و به‌سوی خود جلب نمودن است.

بغی: ظلم

و استقم: امر از استقامت و ملازمت از طریق مستقیم است.

حجت: از ماده حج گرفته شده‌است که به‌معنای قصد است همچنن به‌معنای سخنی است که منظور از آن اثبات و یا ابطال چیزی باشد.

داحض: اسم فاعل از دحض است که به‌معنای بطلان و زوال است.

مصیر: حرکت و شدن.

باری، از آیه 13 سوره شوی قرآن وارد فصل سوم این سوره می‌شود که «عنوان آن دین و رابطه آن با وحی و شریعت است». لذا قرآن در این چهار آیه فصل سوم سوره شوری (از آیه 13 تا آیه 16) به تبیین رابطه بین وحی نبوی و شریعت و دین می‌پردازد. لذا در چارچوب تفسیر این چهار آیه سوره شوری (آیات 13 تا 16) است که می‌توانیم بگوییم:

اولاً برای تفسیر این آیات «سه موضوع وحی نبوی و دین و شریعت در حرکت انبیاء الهی را باید از هم جدا بکنیم» چراکه «وحی نبوی (آنچنانکه علامه محمد اقبال لاهوری در فصل پنجم کتاب گران‌سنگ بازسازی فکر دینی در اسلام مطرح می‌کند) عبارت است از کسب هدایت از منبع حیات حاکم بر وجود به‌صورت تجربه دینی توسط خودآگاهی پیغمبرانه، جهت تحت ضبط درآوردن تاریخ و خلق کردن جهان تازه‌ای از کمال مطلوب‌ها می‌باشد»، مع‌هذا، از اینجاست که «وحی نبوی برای پیغمبر بیدار شدن نیروهای روان‌شناختی او است که با پیوند با حیات کلی حاکم بر وجود، پیامبر الهی می‌تواند جهان را تکان بدهد و جهان بشری را تغییر بدهد و می‌تواند تجربه دینی خودش را (که همان وحی نبوی می‌باشد) به‌صورت یک نیروی جهانی زنده درآورد.»

بنابراین پیغمبر توسط وحی نبوی خودش، «هم درباره خودش داوری می‌کند و هم درباره جهان واقعیت‌های عینی» و با وحی نبوی می‌کوشد «تا به خود در آن جنبه عینیت بدهد و خود را (در عرصه جامعه‌سازی و تاریخ‌سازی و انسان‌سازی) برای خود باز یابد». لهذا از اینجا است که «رابطه پیغمبر با وحی نبوی را می‌توان همچون نوعی از خودآگاهی درونی دانست که در بستر تجربه دینی، پیغمبر توسط این خودآگاهی درونی (که همان وحی نبوی می‌باشد) از حدود خود لبریز می‌شود و با آن نیروهای حیات اجتماعی را از نو توجیه می‌کند و به آنها شکل تازه‌ای می‌بخشد» به‌بیان‌دیگر در وحی نبوی، «توسط وحی در شخصیت پیغمبر، مرکز محدود حیات در عمق نامحدود حیات حاکم بر وجود فرو می‌رود و توسط پیوند با نهایت با بی‌نهایت در عرصه حیات است که پیغمبر حامل وحی نبوی (که همان نیروی تازه‌ای در عرصه ذهن و عین می‌شود) جهت تغییر در جامعه و تاریخ و جهان می‌شود تا کهنه‌ها را در جامعه و تاریخ براندازد و خط سیر جدید حیات را آشکار سازد.»

وحی نبوی عبارت است از «همین اتصال با ریشه وجود توسط پیغمبر در بستر تجربه دینی است» که البته وحی به‌صورت عام و کلی تنها مخصوص آدمی و پیامبر نمی‌باشد چرا که آنچنانکه خود قرآن در تعریف کلمه وحی نشان‌می‌دهد «وحی از نظر قرآن خاصیتی از حیات می‌باشد که برحسب ظرف جذب حیات در انواع مختلف وجود (از جماد تا نبات و تا حیوان و تا انسان و تا پیغمبر) جایگاه وحی در آن نوع متفاوت می‌باشد». ولی فارغ از تفاوت انواح در حد پذیرش هدایت‌گری حیات در آن نوع، «قرآن همه این‌ها را جزء وحی به‌حساب می‌آورد» بنابراین، از اینجاست که «وحی بر جمادات (...وَأَوْحَى فِي کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا... – سوره فصلت آیه 12) و وحی بر جانوران (وَأَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيوتًا... –آیه 68 سوره نحل) و وحی در انسان (وَأَوْحَينَا إِلَى أُمِّ مُوسَى... – سوره قصص آیه 7) و بالاخره وحی نبوی (کَذَلِکَ يوحِي إِلَيکَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَکِيمُ – سوره شوری آیه 3) همه جوهر راهبری و هدایت از بالا توسط خداوند دارد» بنابراین، بدین‌ترتیب است که می‌توانیم بگوییم «گیاهی که به آزادی در مکان رشد می‌کند و جانوری که برای سازگار شدن با محیط تازه حیات دارای عضو تازه‌ای می‌شود و انسانی که از اعماق درونی حیات روشنی دریافت می‌کند و پیامبر اسلام که در بستر تجربه دینی خودش قرآن را کسب می‌نماید همه نماینده و حالات وحی هستند که به‌صورت یک پروسس از صورتی پایین تا بالاترین حالت آنکه وحی نبوی پیغمبر می‌باشد، رشد می‌کند.

ثانیاً «دین در حرکت انبیاء الهی اگر چه مولود وحی نبوی پیامبر الهی می‌باشد، ولی از زمانی وحی نبوی به‌صورت دین در می‌آید که وحی نبوی وارد جامعه انسانی بشود» بنابراین، «تا زمانی که دین توسط پیغمبر در عرصه جامعه و تاریخ جاری و ساری نشود، وحی پیغمبر را نمی‌توان دین نامید». علی‌هذا، در این رابطه است که آنچنانکه محمد اقبال می‌گوید: «پیغمبر پس از کسب وحی در جریان زمان وارد می‌شود تا تاریخ و جامعه را تحت ضبط خود درآورد» پس «دین در دستگاه پیامبران الهی عبارت است از نهادینه شدن وحی در جامعه و تاریخ.»

ثالثاً «شریعت دلالت بر احکام، فقه و وحی نبوی می‌کند آن هم از زمانی که در جامعه نهادینه بشود»؛ و لذا در این رابطه است که می‌توانیم بگوییم که «تفاوت شریعت با دین در دستگاه پیامبران الهی آنچنانکه قرآن می‌گوید در این است که دین با اصول سه گانه توحید و نبوت و معاد در عرصه جهان‌بینی و ایدئولوژی نهادینه می‌شود، در صورتی که شریعت با فقه و احکام مختلف وحی نبوی نهادینه می‌شود». مع‌الوصف، در این رابطه است که «قرآن دین را برای همه انبیاء الهی یک دین می‌داند». در صورتی که شریعت در قرآن (آنچنانکه در آیه 13 سوره شوری شاهد هستیم) به‌صورت شرایع مطرح می‌شود که قرآن پنج شریعت مختلف را مطرح می‌کند؛ که عبارتند: از شریعت نوح، شریعت ابراهیم، شریعت موسی، شریعت عیسی و شریعت پیامبر اسلام.

ادامه دارد